دعـاي منـاجــاتيدر اينگونه دعاها تقاضا و خواستن در كار نيست، بلكه صرفاً تكلم و سخن گفتن با خداست. وصف حال گفتن و حمد محبوب سرودن است. گاهي يك و دو كردن با خداست مانند: اينكه امام سجاد(ع) ميفرمايند: «خدايا اگر تو مرا با گناهم مؤاخذه كني، من هم تو را با كرمت مؤاخذه ميكنم». اينگونه دعاها بهتر است گروهي، همراه با زمزمه و نجوا باشد.
شـرح دعــا«بسم الله الرحمن الرحيم»
«اِلهي لا تودِّبني بعقوبتك و لا تمكر بي في حيلتك مِن اينَ لي الخير يارَبّ و لا يوجَدُ الاّ من عندك و مِن اَينَ لي النّجاه، لا تُستَطاعُ الاّ بك ....»امام سجاد(ع) ميفرمايد: «معبودا مرا با عقوبتت ادب مكن و به حيله و مكرت مرا دچار مكر مكن، پرودگارا از كجا خير يابم جز از طرف تو و از كجا نجاتي يابم در حاليكه توانايي بر آن نيست جز به كمك تو...»
حضرت طبق اين نقل از خدا ميخواهد كه با عقوبت و مكر ادب نشود و نقطه مقابل عقوبت و مكر اين است كه آنقدر لطفش را شامل حال بندهاش بفرمايد تا شرمنده درگاهش شوند، نمك گير محبت و لطف او گردند تا ديگر شرم داشته باشند از اينكه خلاف رضاي او عمل كنند و البته اين بهترين راه در امر تعليم و تربيت است.
«...مِن اين لي الخير يارب و لا يوجد الا من عندك....»خدايا غير از حضور تو و نزد تو كجا چيزي كه خير باشد براي من وجود دارد؟ به تعبير ديگر خير در هيچ كجا يافت نميشود مگر انحصاراً در نزد تو. وقتي خير فقط يك جاست آنهم نزد تو، پس در جاي ديگر خيري وجود ندارد.
از چه كسي ميتوان خير خواست؟
خيرها چند گونهاند:
1- خيري كه مربوط به آن بخش از زندگي زودگذر انساني ، گذرا و فاني است و حكايت دارد كه خير حقيقي نيست زيرا پايان مييابد و زودگذر است و آنچه زودگذر است، غير خداست و غير خدا نميتواند خير حقيقي باشد.
2- خيري كه آسايش دائمي را به دنبال دارد و حقيقي است.
«ما عندكم ينفد و ما عندالله باق...»(نحل/18)، آنچه نزد خداست باقي است. پس خير باقي و حقيقي نزد خداست. آنچه نزد اوست عبارتست از حقيقت و هستي واقعي اشياء. آنچه ظاهر است رفتني است و آنچه ماندگار و باقي است باطن است كه به «
وجه الله» تعبير ميشود.
3- آنچه كه همه ميخواهند و در اين خواستن مشتركند.ولی اين امر مشترک مانند نان و آب و خواب و... نيست زيرا گروهي از موجودات در عالم هستي هستند كه هيچ نياز به آن ندارند و تمايلي به آن نشان نميدهند،حتي عبادت بدين معنا نيز خير حقيقي نيست زيرا خدا ملائكهاي دارد كه در بُهم مطلق هستند و هيچ خبر ندارند كه چه شده است و چه ميشود. حتي احساس حضور در محضر خدا نيز در برخي موارد چنين است. حداقل براي اولياء خاص و برگزيده خدا اين احساس اختيار شده نيست.
سؤال اينجاست كه آن چيست كه مختار كل يا «مطلوب» همه عالم هستي حتي خود خدا باشد؟
پاسخ يك كلمه است، «خــدا»! در اين خدا خواستن خود او نيز شريك است (بلكه شركت معنا ندارد، تنها محبت اصيل و حقيقي، محبت خدا به ذات اقدس خود اوست).
اين معناي خير را در نظر داشته باشيد، حال امام سجاد(ع) ميفرمايند:
«من اين لي الخير...»، در قرآن كريم نيز آمده است كه خداي تعالي ميفرمايد: «
وان من شيءالاعندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم..»(حجر/21) ؛ يعني هر چه كه هست اصلش نزد ماست و ما رقيق شده آن را تنزل دادهايم. گر چه فاعليت هميشه تام است ولي قابليت هم شرط است. بنابراين در اين ظرفهاي كوچك چه اندازه از آن آب بيكرانه دريا را ميتوان ريخت؟ اندك است ولي همين اندك به همه اجزاي عالم هستي رسيده كه حتي سنگها و چوبها هم داراي كمال لايق خويش هستند.
در مورد مجموعه صفات خداوند نيز همين گونه است. كمال، جمال، قدرت، علم، عزّت.... اصل آنها نزد خداست وقتي اصل آنجاست پس خير كجا ميتواند باشد جز نزد او؟
خير يا عندالله است يا هوالله البته ميتواند هر دو نيز باشد.
غير او همه خيال است و سراب، دنيا تنها از اين جهت كه ما را از اصلاش غافل ميسازد و سبب ميشود نگاه استقلالي به آن داشته باشيم، دنيا خوانده شده است. و سرچشمه گرفتاريها، گرفتاري در خود ماست، در نگاه و فهم و معرفت ماست. فرق اولياء خدا با غير ايشان در همين هاست. اولياء خدا هر كاري كه ميكنند عبادت است. عبادت يعني چه؟ يعني توجه آدمي به اصل خويش. عبد در مقابل معبود و مالك خويش همينگونه است، يعني توجه به آن اصلي كه تمامي نعمتها از سوي اوست. يعني آنچه را كه ميطلبد بدين خاطر است كه از اوست.
«وگر نيك بنگري همه اوست....»
«... و من اين النجاه و لا تستطاع الاّ بك ...» خدايا جز به وسيله تو چگونه ميتوانم نجات پيدا كنم؟ چه كسي نجات ميخواهد؟ كسي كه در جايي گرفتار است. اصلاً سخن نجات كه به بيان ميآيد، حكايت دارد كه در جايي در بند است كه نجات ميخواهد. اين در بند بودن و گرفتاري مراتبي دارد. مرتبهاي از آن مخصوص عموم مردم است كه ابنياء الهي براي رهايي مردم از اين بندها مبعوث شدهاند. آن هم بند عادات و رسوم غير برهاني است. اين كه ميگوييم ديگران اينگونه عمل ميكنند، ما هم ميخواهيم اين طور عمل كنيم، اينكه پسند ديگران شخصیت ما را شكل دهد. در حاليكه بايد طور ديگري شكل پيدا كنيم، ببينيم خدا چه شكلي ميپسندد، همان را بپسنديم. البته رهايي از اين بندها فقط با همت بلند امكان پذير است. نگوييم كه ما همت والا نداريم كه بارها ثابت كردهايم براي آنچه خواستهايم چه تلاشها كه نكردهايم. گاهي سؤال ميكنند كه چه كنيم در نماز حضور قلب داشته باشيم؟ چه طور وقتي با محبوبي سخن ميگوييم حواس ما جمع است و حضور قلب داريم؟ در ماه رمضان از مال حلال خودتان نميخوريد، آيا ميشود مال حرام بخوريد؟ راستي اين همت بلند و دقت را از كجا آوردهايد؟ پس در شما نيز همت هست. اصلاً هم اينكه انسانها قرار است دنبال يك معصوم باشند و از او پيروي كنند حكايت دارد كه بايد زندگي معصومانه را تچربه كرده باشند، چون بدون تجربه عصمت، ممكن نيست كسي معصوم را بشناسد و از او پيروي كند. بايد جايي تمرين كرده باشد و همت خود را نشان داده باشد. اولين قدم رهايي از اين بند عادات و رسوم است كه براي ديگران زندگي نكنيم.
دسته ديگر از بندها، هواهاي نفساني است، كششها و اميال است. يعني تا چشم باز كرديم گريه كرديم براي خوردن و آشاميدن. آيا وقت توبه نرسيده كه محدوده شادي و غمهامان را گسترش دهيم؟
دستهي ديگر از بندها، بند خود است. تنها عبوديت است كه به حرّيت ختم ميشود. آزاد كسي است كه از خود رسته باشد و از اميال نفساني رها شده باشد.
دو شخص را مقايسه كنيم كه يكي غصه و خوشياش در انگشت دانهاي جا ميگيرد و ديگري غصه و شادياش در عالمي است كه عرضش به پهناي فاصله زمين تا آسمان است و طولش بيحد و اندازه است. يعني يك شخص مؤمن. زيرا مؤمن از لذتهاي كوتاه و گذرا ميگذرد چون او را ارضاء نميكند. درجات بالاتر اينكه لذت و آسايش بهشت را هم نميخواهد كه در آن بخورد و بياشامد و استراحت كند، زيرا در اين صورت هنوز «ميم» « من» باقي است. حال آنكه قرار است كه «من» نباشد و همه او باشد.
«وجودُك ذنبُ و لا يقاس به ذنبٌ»، ميداني بزرگترين گناه تو چيست؟ اين است كه وجود داري، اين گناه يك بنده است. در يك كلام، آدمي در اسفل سافلين است، ميخواهد نجات يابد و به اعلي عليين برود. چگونه ميتواند؟
«...و لا تستطاع الاّ بك...»؛ كسي نميتواند نجات پيدا كند مگر اينكه به كمك او باشد. الهي چهطور ميتوانم نجات پيدا كنم اگر تو دستم را نگيري؟ براي من ، اگر بخواهم سوي تو بيايم، ده متر و صدمتر با هم تفاوت دارندولي براي تو 10متر با 100متر و بيشتر تفاوتي ندارد.
هر چه هست از توست، مهم نيست كجاي اسفل سافلين باشم اگر بخواهم از خود و صفات بد خویش نجات يابم فقط تو بايد دستم را بگيري و بس. ملاحظه ميفرماييد كه حضرت دعا را بگونهاي خاص شروع ميكنند ، آهسته آهسته به جايي ختم ميشود كه ما حصل دعا اين باشد كه اي مردم همه بدانيد كه فقيريم، عبديم و بدون او هيچ هستيم.
خدايا ما ميدانيم كه بدون تو چيزي نيستيم و ميدانيم كه غير تو نيستيم، ما را به لطف و رحمت خويش براي خودت بپسند.