شرح جلد هشتم اسفار - فصل دوم: تجرد برزخی نفس حیوانی

فصل دوم: تجرد برزخی نفس حیوانی

بیش‌تر مردم تجرد برزخی دارند و کم‌تر کسی است که به مرتبه تجرد تام و نفس ناطقه انسانی برسند. در واقع، تمام مردم ناطق بالفعل نیستند بلکه ناطق بالقوه‌اند.

سه برهان بر اثبات تجرد برزخی نفس حیوانی

برهان یکم: بدن انسان و حیوان به خاطر حرارت دایما در حال تحلیل و رو به کاستی است.

این حرارت‌ها عبارتند از: حرارت غریزی که همان حرارت طبیعی 37 درجه بدن انسان است.

حرارت اسطقسی یا حرارت عنصری که همان آتش و از عناصر تشکیل دهنده بدن انسان است.

حرارت کوکبی: مانند حرارت خورشید خاصه در فصل تابستان

حرارت غریب: که به‌واسطه حرکات بدنی و نفسانی حاصل می‌شود. بدن انسان و حیوان با این چهار حرارت رو به تجزیه و نقصان می‌رود.

از طرفی بدن با تغذیه غذا را جایگزین چیزی می‌کند که از بدن تحلیل رفته است و با این عمل بدن زیاد می‌شود. در نتیجه بدن دایما در حال تغییر و تبدل است و ثابت نیست.

ولی شخصیت انسان باقی است و در همه زمآن‌ها هر انسانی همان انسان زمان گذشته است. پس شخصیت انسان و حیوان غیر از بدن اوست که مجرد و ثابت است و دستخوش تغییر و زوال نمی‌گردد.

برهان دوم(ص43): حیوان و انسان به خود علم دارند، زیرا درد و رنج گریزانند و به سوی لذائذ خود شتابان. این علم غیر از علم به بدن و اعضاء بدن است. پس انسان غیر از بدن و اعضا آن است.

توضیح: حیوان از مطلق الم و رنج گریزان نیست بلکه از رنج خود فرار می‌کند، زیرا اولا، بنا بر مشهور، حیوان کلیات را درک نمی‌کند و لازمه فرار از مطلق الم و رنج، ادراک کلی الم و رنج است. اگر حیوان، مطلق و کلی الم و رنج را ادراک می‌کند تجرد تام خواهد داشت در حالی که ندارد.

ثانیا، حیوان از رنج دیگران فرار نمی‌کند بلکه از رنج خود گریزان است پس خود را درک می‌کند وگرنه نمی‌تواند از رنج خود بگریزد و این مستلزم تجرد برزخی است به دو دلیل:

یکم: ادراک، ثبوت وجود مدرَک برای مدرِک است. اگر حیوان خودش را ادراک کند یعنی خودش برای خودش موجود است نه برای ماده و محل مادی. اگر حیوان مادی بود باید علم برای محل مادی موجود می‌بود نه برای خودش.

دوم: ادراک حیوان نسبت به خود غیر از ادراک او نسبت به بدن و اعضا و جوارح خود دارد.

با توجه به اتحاد عالم با معلوم بالذات، خود حیوان غیر از بدن و اعضای آن است در حالی که اگر نفس حیوان مادی بود غیر از بدن و اعضا او نمی‌بود پس نفس حیوان مجرد است.

ادراکی که حیوان نسبت به خود دارد حضوری است ولی ادراکش نسبت به بدن و اعضای خود حصولی است. به سه دلیل:

یکم: این علم دایمی است و هیچ‌گاه از بین نمی‌رود اما علم حصولی دائمی نیست تا صورت در ذهن باشد آن علم حصولی هست و با زوال صورت علم هم از بین می‌رود.

دوم: این علم حسی نیست.

سوم: علم حصولی یا از طریق حواس حاصل می‌شود یا از طریق برهان. اما علم حیوان بر خودش حسی نیست به دو دلیل:

یکم: حس حیوان حس خودش را احساس نمی‌کند پس چگونه می‌خواهد مخدوم خود را که نفس است، احساس کند؟ مانند چشم که هیچ‌گاه خودش را نمی‌بیند.

دوم: حیوان و قتی که هیچ‌گونه حسی ندارد علم به خود دارد. (توضیح این دلیل در برهان سوم می‌آید).

علمی که حیوان به خود دارد فکری و برهانی نیست، زیرا برهان یا لمّی است که علم از طریق علت است یا انّی و علم از طریق معلول و آثار.

الف: از طریق علت به خود علم ندارد، زیرا اولا، علت حیوان وجودی است اجل از این که حیوان به آن علم پیدا کند و بر او احاطه وجودی یابد.

ثانیا، بسیاری از انسآن‌ها علم به خودشان دارند اما علم به علت خود ندارند. مانند کسانی که غیب و مبدأ و ملایک را قبول ندارد.

ب: علم انسان وحیوان از طریق معلول خود به دو صورت است:

1- از طریق معلول و فعل مطلق خود.

2- از راه فعل و معلول مضاف و مقید به خود.

نتیجه علم از راه اول، علم به فاعل مطلق است نه فاعل خاص که حیوان است.

علم حاصل از راه دوم به دور می‌انجامد، زیرا علم به مضاف متوقف به علم به خود حیوان است که مضاف الیه است و اگر بخواهد حیوان از راه فعل خود علم بیابد دور پیش می‌آید. جمله معروف دکارت «من فکر می‌کنم پس هستم» که از راه فعل مضاف خود، اثبات خود می‌کند، دور است و محال.

برهان سوم(ص44): انسان مطلق در فضا

اگر انسانی یک دفعه و به‌طور کامل در یک خلاء و فضای آزاد خلق شود و هیچ‌کدام از حواس او هم کار نکند به‌طوری که حتی هوای اطراف خود را احساس نکند و اعضای او هم از هم جدا باشد تا لمسی نسبت به یکدیگر نداشته باشد، دراین حالت این انسان ذات خود را ادراک می‌کند بدون این‌که بدن و اعضای خود را ادراک نماید. این ذاتی را هم که ادراک می‌کند مقدار و طول و عرضی ندارد و در هیچ جهتی از جهات شش‌گانه نیست و وصفی ندارد. پس نفس شخص غیر از اعضا و جوارح اوست.